اکثر افراد شیرین بودن یک شخص را در محدودهای بین نوزادی الی پنج سالگی خلاصه میکنند. حق هم دارند. تمام آن شیرین زبانیها، تمام آن ادا اطوار، تمام آن خنگ بازیها و همه و همه آن تنها در چنین سنینی رخ میدهد.
بیخود و بیجهت هر عملی از آنها سر میزند، باعث بیخوابیهای شبانه شما میشوند، با کردههای وقت و بیوقتشان شما را به خنده وامیدارند، هیجان و نشاط خاصی را در محیط پیرامون ایجاد میکنند، انرژیتان را به کل تخلیه میکنند و در عوض هزاران برابر آن را به شما باز میگردانند، حتی با تمام آن خرابکاریهای حرص درآورشان و اعمالی که در نهایت چیزی به جز خاطراتی شیرین و بامزه به جا نمیگذارد.
اما این مزه و طعم دلنشین آنها مستدام نیست و در نهایت تمام میشود، به محض آنکه سنشان کمی بالاتر میرود، به محض آنکه یاد میگیرند به حرفها و آموزههای اطرافیانشان گوش کنند. در پی دلایلی تو خالی سعی میکنند زودتر از موعد بزرگ شوند، روال زندگی ما را سرلوحه زندگی خودشان قرار میدهند و پا به پا پشت سرمان حرکت میکنند.
طعمِ دلچسب کودکی آنها تمام میشود، درست در زمانی که سعی میکنیم آنها را زودتر از سنشان بالغ کنیم، درست در زمانی که محتویات مغزمان را به آنها انتقال میدهیم، درست در زمانی که بایدها و نبایدهای فرضی این زندگی را به آنها آموزش میدهیم. از آن پس دیگر خودشان نیستند، از آن پس آنها به ما تبدیل میشوند، یک رونوشت مطابق با سایر افراد. از آن پس تلخیهایی به ظاهر شیرین جایگزین شیرینیهای وجودشان میشود.
یک کودک زمانی که بزرگ میشود شیرینیاش خود به خود از بین نمیرود، شیرینیاش را به اجبار از بین میبریم. به اجبار دلایل هر عملی را گوشزد میکنیم، به اجبار پایاش را جای پای خودمان میگذرایم و به اجبار یک شخص تکراری تحویل جامعه میدهیم.
ای کاش شجاعت آن را داشتیم تا اجازه دهیم یک کودک راه و روش زندگی کردن را به ما بیاموزد. اما حیف عادت کردهایم تا نطفه آنها را در بدو کور کنیم./پایان
شما با چه چیزهای رفتار یک کودک موافقید؟ و با چه چیزهای آن مخالف؟
اشتراک
0 Comments