موقع صبحانه، در ایستگاه اتوبوس، پشت میزت، موقع بالا پایین کردن خیابانهای شهرت و حتی هنگام خواب، گوشی یا لپتاپ به دست در اینترنت گشت میزنی. کسبوکارت را نظاره میکنی، مطلبی میخوانی، اینستاگرام و توییترت را بهروز میکنی، با دوستانات اختلاط میکنی و زندگی مجازیات را همپای زندگی واقعیات پیش میبری.
در پی اتفاقی، بیاطلاع از همه جا، دسترسی به زندگی مجازیات را از دست میدهی. در ابتدا، گرمیِ این اتفاق، نبود دنیای مجازیات را به رخات نمیکشد ولی با به پایان رساندن یک شب و آغاز صبحی جدید، حس میکنی نیمی از زندگیات را گم کردهای. حتی نمیدانی چگونه باید روزت را آغاز کنی! بعد از پایین آمدن از تخت چه باید کرد؟
بیاختیار خاطرات دنیای مجازیات را مرور میکنی، تواناییهایات، دانش و معلوماتی که به واسطه آن کسب میکردی. تصور آنکه یکباره چنین همه چیز دگرگون شود غیر قابل باور است. حتی نمیدانی باقی عمر را چه باید کرد؟
به همین راحتی، کمتر از چند ساعت! دنیایات دگرگون میشود. یک روز اینترنتات را از دست میدهی، یک روز ثروتات را. یک روز سلامتیات را از دست میدهی و یک روز دیگر هم زندگیات را. چنان به سرعت تغییر در زندگیات رخ میدهد که حتی اجازه اندکی درنگ را نداری. زندگیات از دست میرود، چه بد، چه خوب، چه تلخ، چه شیرین. حال این به تو بستگی دارد که اثرات به جا مانده از آن شیرین باشد یا تلخ.
درخت هم که باشی، اگر طوفان و موریانه امانات دهند، یک روزی آدمیان شاخ و برگات را میزنند و روزی دیگر از خاک بیرونات میکشند. این دیگر به تو بستگی دارد در زمان حیاتات گل و میوه دادهای یا خار و خاشاک. لانه پرندگان و سایهبان بودهای یا شاخ و برگی پوسیده. تا بودهای دستی گرفتهای یا لگدی پراندی؟ خیری رساندی یا هیزم آتش بودهای.
قطعیِ اینترنت در کنار تمام مشکلات و حوادثی که در پی داشت، هشداری بود. هشداری بود برای نبودن. هشداری بود تا قدر بدانیم. هشداری بود تا مفید باشیم. هشداری بود تا درست استفاده کنیم.
شاید خورشید فردا منتظر بیدار شدن ما نماند، پس سعی کنیم عمرمان را درست زندگی کنیم، شاید از حد انتظار کوتاهتر باشد. یک پیتزای کامل شاید یک نفر را سیر کند ولی میتواند دل هشت نفر را شاد کند.